گزارش اجرای دوره ی آمال

محل اجرا: مدرسه ای برای کودکان کار

تاریخ اجرا: تابستان 95

تاریخ انتشار: 95/07/10

در جلسه‌ی بازدید از مدرسه، فضای صمیمی و گرمی رو تجربه کردم. حیاط زیبا که با صحبت با مدیر مدرسه امکان استفاده ازش رو داشتیم. مربیان جوان و میان‌سال مشتاق، بچه های خوب و در کل با کلی ذوق به جای یک روز در هفته، دو روز رو اختصاص دادم تا به نتیجه‌ی مطلوب‌تری برسیم.

روز اول تعداد بسیار زیاد بچه‌ها و عدم توانایی مدرسه در تشکیل یک کلاس 10 تا 12 ساله منو گیج کرده بود. در عوض بچه‌ها با چشمان علاقه‌مند و روحیه‌ی جستجوگرشون با تمام وجود سعی می‌کردند بفهمند چی به چیه. طبق معمول اسم افلاتون همه رو به اشتباه انداخته بود و تصور فیلسوف داشتند. (کاش در اجرا اسمش رو عوض می کردیم). تا این ذهنیت عوض بشه و فرق افلاطون با ط دسته دار و ت دو نقطه برای بچه‌های اون سن جا بیافته کمی زمان برد. از اونجایی که کلاس‌هایی که می‌رفتم علم‌محور بودند و بر حسب عادت بچه‌ها تقریبا ساکت بودند، در مواجهه با کلاس شلوغی که بچه‌های در رفت و آمد داشت، موضوع کلاس‌داری بسیار پیچیده بود و می‌تونم بگم تا آخر دوره در این یک مورد شکست خوردم.

در طی روند کلاس، با روش‌های مختلف سعی کردم به حضور و غیاب‌ها نظم بدم که خب موفق نبودم. چون مدرسه در واقع مهدکودکی بود که یک کلاس بزرگ داشت و دو اتاق کوچک برای مادران. و اون زمان از تابستان رو بچه‌ها برای تفریح می‌اومدند و نظمی بر مدرسه حاکم نبود. برخلاف اون چیزی که گفته شده بود امکان استفاده از حیاط رو نداشتیم. خصوصا در ساعتی که به من محول شده بود. 1 تا 2 ظهر. تلاش برای داشتن کلاسی پویا در فضای کوچیک و گرم سخت بود.

رفته‌رفته هم من به بچه‌ها عادت کردم هم اونا به من. زود رفتن دو ساعته و انجام کارهای قبل از شروع کلاس جلوی خودشون، بودن من رو اونجا عادی‌تر می‌کرد. چیزایی که واسه خودم هیجان‌انگیز بود مثل توپ سوالات، مدادرنگی‌ها و سوالاتش، نقشه‌ای که درست کردیم، و کاردستی‌های دیگه رو با انتقال همون هیجان به بچه‌ها پیش می‌بردم. صندلی‌ها رو جمع کردیم و روی زمین نشستیم. قصد من جلوگیری از صندلی بازی توی کلاس و بلند شدن‌های مکرر بود. کلاس‌داری راحت‌تر بود چون بلند شدن از روی زمین و این‌طرف و اون‌طرف رفتن از روی زمین سخت‌تر بود تا روی صندلی. گاهی تخته وایت‌برد رو روی زمین می‌گذاشتم و با بچه‌ها دورش حلقه می‌زدیم. کنترلش خیلی راحت نبود. گاهی یکی گوشه تخته واسه خودش نقاشی می‌کشید و من کار خودم رو می کردم. بچه‌ها از نزدیک با تخته (مرکز کلاس) برخورد داشتن و این تمرکز بچه‌ها و همدلی‌شون رو بالاتر برده بود. انگار تخته رو از خودشون می‌دونستن نه ابزار کار معلم.

 

نظر من درباره ی طرح درس:

* اسم افلاتون بار معنایی داره خودش. اگه قراره موجود انتزاعی باشه شاید بهتره اسمش هم انتزاعی باشه. هنوز هم درک نکردم افلاتون چه نقشی به جز تعدیل‌کننده‌ی فضا در دو جلسه‌ی اول می‌تونه داشته باشه.

* نبود خط سیر مشخص در درس‌های افلاتون گیج‌کننده بود. یعنی عملاً بچه‌ها نیازی نمی‌دیدند توی کلاس‌ها به‌طور مرتب و پشت سر هم شرکت کنند. البته دوره کردن درس‌های قبلی واسه غایبین مشکل ایجاد می‌کرد ولی قابل‌اغماض بود. اینکه معلوم نشد باشگاه افلاتون به کجا رسید و هر کس چه وظیفه‌ای داره. هم تا حدی به خاطر ثابت نبودن گروه بچه‌ها بود، هم اینکه طرح درس‌ها ربطی به موضوع باشگاه داشتن، نداشت و زمانی برای پیگیری باشگاه نمی‌موند.

* هنوز هم نمی‌دونم مبحث حقوق و مسئولیت چرا باید مطرح بشه و نتونستم درک کنم به چه درد کودکان می‌خوره. خیلی از مثال‌هایی که مطرح می‌شد، بچه‌ها رو به سمت بهتر کردن اوضاع سوق نمی‌داد و فقط به تعریف کردن خاطرات و اینکه کاری نباید کرد یا از دستمون بر نمیاد ختم می‌شد.

* خیلی موقع‌ها صحبت از کشورهای دیگه بود، در حالی‌که بچه‌ها شهر خودشون رو هم نمی‌شناختند. امکان پژوهش رو خیلی نداشتند. مثلا از جاذبه‌های استان تهران امامزاده و مسجد سر کوچه رو می‌شناختند و حتی تا میدان آزادی هم نرفته بودند.

 

مشکل بچه ها با طرح درس:

* اجرا کردن شعر افلاتون در جلسه اول پیچیده بود ولی تونستند حلش کنند.

* تئاتر مجسمه در درس بلایای طبیعی اصلا براشون عملی نبود.

* طرح درس "الگوی من" لغات نامأنوسی داشت و اینکه بچه‌ها چیزی درباره الگو داشتن نمی‌دونستند. همونطور که من تابه‌حال الگو نداشتم. الگو داشتن و طرفدار یک فردی بودن بیشتر در فرهنگ غرب اتفاق می‌افتد تا ما.

 

تجربه من در کل:

* بی‌نظمی مدرسه و نبود ساختاری به نام "مدرسه" اذیت‌کننده بود و بیشترین مشکل من رو شامل می‌شد.

* عدم تواناییم در به دست گرفتن کلاس خیلی انرژی‌م رو می‌گرفت و اذیتم می‌کرد.

* بچه‌ها عالی بودند و سِنی که کار می‌کردم خوب بود و شاید 12 تا 14 سال سن بهتری باشد.

* میخوام باز هم تجربه‌ش کنم.

* کلی یادگیری داشتم از معلمین مدرسه از جمله اینکه بچه‌ها روی صندلی‌هاشون باشند و من بشینم روی زمین تا صورتم با چهره‌شون هم‌سطح باشه. (کارگاه حین خدمت گذاشتن مدرسه)

* بچه‌هایی که از نظر سنی به کلاس نمی‌خوردند (زیر 10 سال) رو بیرون نکردم. بودنشون حس اطمینان از آزادی به بچه‌ها می‌داد. هر کس رو کاری بهش دادم که دوستش داره. نوشتن پای تخته. پاک کردن. تقسیم کردن مدادها و حتی جمع کردن زباله‌ها (توپ سوالات) که کار مورد علاقه پسر شیطون غیرفارسی‌زبان کلاس بود که چیزی از زبان ما متوجه نمی‌شد.

 

پیشنهادات من:

* حتما برای کلاس‌های افلاتون بچه‌ها ثبت‌نام کنن و حتی پول پرداخت کنند. شده هزار تومن. ولی باید تعهدی وجود داشته باشه.

* باید بشود یکی از معلمین مدرسه رو با تعهدات لازمه سر کلاس نگه داشت. من هر جلسه با مربی کمکی جدیدی روبرو بودم و این کار رو سخت می‌کرد.

 

بازگشت به صفحه ی گزارش های مربیان



مطالب سایت

  • تازه ترین به روزرسانی های سایت

    از اینجا به آخرین مطالب سایت دست پیدا کنید....

    ادامه
  • پنج درس مالی که کودکان باید بیاموزند

    دانلودسنتر سایت به روز رسانی شد....

    ادامه