محل اجرا: تهران، هنرستان دخترانه
تاریخ اجرا: 94/12/17
ابتدای کلاس که از دانشآموزان خواستم کاری را که باید در طی هفته گذشته انجام میدادند بیاورند، به جز یک نفر هیچکس این کار را انجام نداده بود. به همین علت مجبور شدم برنامهی خودم را عوض کنم. چند دقیقه در کلاس را به صحبتهای آنها گوش دادم و نظرات آنها را شنیدم (فیلم ببینیم، صندلی داغ داشته باشیم، بخوانیم، به حیاط برویم و....) بعد از آنها خواستم تصور کنند که در یک "مدرسهی رویایی" هستند و در این مدرسه همهچیز امکانپذیراست. در چنین مدرسهای دوست دارند چه درسهایی بخوانند، چه کارهایی بکنند و چه کارهایی نکنند؟ از آنها خواستم بنویسند.
در این مدرسهی رویایی، خوابگاه، زمین بازی، تغذیهی رایگان، آزادی لباس و پوشش و احترام بین معلمان و دانشآموزان وجود داشت. بعد سعی کردم یکی از موارد عنوانشده توسط خود بچهها را انتخاب کنم مثلاً ورزش. پرسیدم که چه ورزشی را دوست دارند انجام دهند و موانع را برای انجام کار بررسی کردیم. از یکی از شاگردان که علاقهی زیادی برای این کار نشان داد خواستم نظر دیگران را بشنود و دانشآموزان را که با او همنظر هستند در یک گروه جمع کند و با هم برای رسیدن به خواستهشان راهحل پیدا کنند.
وقتی کار به اینجا رسید، آنها عقبنشینی کردند و شروع کردند به عنوان کردن منفی و موانعی که جلویشان وجود دارد و اینکه کار سختی است و خواستند که از خواسته خودشان بگذرند.
از این فرصت استفاده کردم و بحث را به سمت هدف و هدفگذاری بردم و اینکه این شاگردان رشته تصویرسازی میخواستند، ولی هیچکدام اهدافشان با مسیری که طی میکنند، یکی نیست و همچنین اینکه حاضر نیستند برای خواسته و هدفشان بایستند و مسئولیت آن را قبول کنند.